رمان اکسیر عشق(قسمت1)
تاريخ : جمعه 30 تير 1396 | 1:51 | نويسنده : سارا

نیما- خانوم خانوما میبینم خیلی به خودت رسیدی خبریه

دوباره توسروکلت پیدا شد شود ما یه جا بخوایم بریم آقا سین جینمون نکنه
نیما- بی تربیت سیم جین چیه من فقط نگرانتم میخوام اگه یه وقت گمو گور شدی بدونم کدوم قبرستونی دنبالت بگردم
داشتم کفشمودرمی آوردم که به طرفش پرت کنم که به سمت اتا قش در رفت منم معطل نکردمو
زود اومدم پایین ازمامان خداحافظی کردم وماشینو آوردم بیرون و به سمت خونه ای که مهمونی بود حرکت کردم.
علاقه ی چندانی برای رفتن به مهمانی نداشتم ولی به اصرار آرزو تنها دوست و البته همکارم
قبول کردم مقابل در خانه توقف کردم وبایک بوق مستخدم خانه درو برام باز کرد ومن به داخل رفتم وارد
ساختمان اصلی که شدم متوجه شدم خانه همان طور که فکر میکردم بسیار شیک و زیبا بود وصدای
موزیک شادی تمام فضا رو پرکرده بود و سالن خونه پربود از دخترپسرهای جوان که جفت جفت با هم
مشغول رقص بودن با دستی که به شونم خورد به سمت پشت سرم برگشتم وبا آرزو مواجه شدم که حسابی از دستم عصبانی بود
آرزو- میخواستی دیگه نیای معلوم هست کدوم گوری هستی دختر
علیک سلام توکه دوباره سلامتو خوردی حالا مگه چقدر دیر کردم
آرزو- سلامو درد سلامو کوفت آبروی منو جلوی دوستام بردی منو بگو کلی جلوی دوستام ازت تعریف کردم می دونستم تو جنبه نداری
باشه بابا حالا بیا بریم تا بیش از این آبروت نرفته
با آرزو به سمت بچه ها رفتیم وآرزو منو با بچه ها آشنا کرد
آرزو- بچه ها اینم نازنین خانوم نازنین جون اینم سوگل و پریا وسارا
با تک تک بچه ها دست دادم و گفتم از دیدنتون خوش حالم همه بچه های خوبی به نظر میرسیدن
و از همشون خوشم اومد وکنارآرزو نشستم ولی آرزو نتونست جلوی خودشو نگه داره و همه رو
برای رقص بلند کرد ولی هر کاری کرد نتوست منو بلند کنه بچه ها همه وسط سالن
رفتن و حسابی شلوغ کردن منم از فرصت استفاده کردم و به سمت پنجره ی که رو به محوطه ی
بیرون بود رفتم همین طور که محو تماشای درختان بیرون بودم یه دفه صدای یه پسرو از پشت سر شنیدم که گفت بهتون خوش میگذره
 
یکدفه صدای یه پسرو از پشت سر شنیدم که گفت بهتون خوش میگذره جا خوردم وسریع برگشتم
اما برگشتن من باعث شد به لیوانی که دستش بود برخورد کنم و همه ی محتویات اونو روی خودم و اون خالی کنم
پسره- وای شرمنده ببخشید نمی خواستم بترسونمتون
نه اشکالی نداره من نباید این طوری عکس العمل نشون میدادم لباس شما رو هم خراب کردم
پسره- لباسم من اصلا مهم نیست صبر کنید الان یه دستمال میارم تا لباستونو تمیز کنید
نه نیازی نیست فقط می تونید دست شویو به من نشون بدید
پسره- البته بفرمایید
باهم به سمت دست شویی رفتیم ومن داخل رفتم وشیرآبو باز کردم وسعی کردم لکه های ایجاد شده رو پاک کنم
ولی اوضا خراب تر از این حرفا بود واگه یکم دیگه بهش ور میرفتم کل لباسو خیس میکردم پس بی خیال پاک کردن شدم
واز دست شویی اومدم بیرون برخلاف انتظارم دیدم تکیشو داده بود به دیوارو منتظر من ایستاده حالا تازه تونستم چهرشو
ببینم یه پسرخیلی خوش تیپ با چشمووابروی مشکی و موهای تقریبا کوتاه که کمی ازاونارو تو صورتش زده بود وبقیه
رو زده بود بالا یه تی شرت مشکی زیر کت سفید کوتاهش پوشیده بود ویه شلوار جین آبی پوشیده بود در کل چهری جذابی
داشت تا متوجه من شد به سمتم اومد
پسره- شرمنده پاک نشد متاسفم شبتونو خراب کردم
-نه اشکالی نداره خودم دیگه می خواستم برم مونده بودم به بچه ها چی بگم حالا یه بهونه دارم از اینکه همراهیم کردین
ممنون از ملاقاتتون خوش حال شدم
پسره- خواهش میکنم باعث خوش حالی منه که با همچین خانم زیبای آشنا شدم
-ممنون و خدانگه دار
پسره- خداحافظ
به سمت بچه ها رفتم وجریان لباسمو گفتم وازشون عذر خواهی کردم که دیگه نمی تونم بمونم البته
بچه ها فکرکردن خودم خراب کاری کردم جالب اینکه از بس سرگرم رقص بودن متوجه غیبت من نشدن
از ساختمون اومدم بیرون و داشتم به سمت ماشینم میرفتم که صدایی منو متوقف کرد به پشت سربرگشتم ودیدم همون پسر پشت سر


پسره- ببخشید دوباره مزاحم شدم خواستم بگم اگه ماشین ندارید برسونمه تون بلکه بتونم کار امشبو جبران کن
خیلی ممنون ولی من ماشین دارم
پسره- خیله خب پس من مزاحمتون نمیشم شب خوش
خیلی ممنون خواستم به طرف ماشینم برم که دوباره با صداش متوقف شدم نخیر این خیال ول کردنه ما رو نداشت
پسره- ببخشید می تونم یه سوالی بپرس
بله بفرمایید البته امیدوارم بتونم جواب بدم
پسره- اگه دوست داشته باشید می تونید جواب بدید می خواستم بدونم می تونم بدونم اسم شما چیه؟
اول خواستم حالشو بگیرم بگم به شما چه مربوط ولی دیدم خیلی بی ادبیه بعد این همه کاری که امشب کرد
برای همین یه نفس عمیق کشیدمو گفتم من نازنین هستم
پسره- منم نوید رادهستم از ملاقاتتون خوشبختم امیدوارم بازم ببینمتون
وبه سمت ماشینش رفت منم معطل نکردمو سوار ماشینم شدم وبه سمت خونه رفتم. وقتی به خونه رسیدم
همه خوابیده بودن برای همین بدون سروصدا به اتاقم رفتم وچون خیلی خسته بودم سریع به خواب رفتم
وقتی چشمم به ساعت افتاد مثل فنر از جام بلند شدم و سریع خودمو به دست شویی رسوندم ولباسامو پوشیدم
نقشه هاروازروی میز برداشتم وبه طبقه ی پایین رفتم و خواستم از در خارج شم که با صدای مامان متوقف شدم
مامان- بازصبحونه نخورده داری میری صد دفه بهت نگفتم مادر آخه توکه به این حقوق احتیاجی نداری برای چی میری سره کار
سلام مامان جون دوباره صبح شد منم چندبار به شما بگم از تو خونه نشستن خسته میشم وبرای سرگرمی میرم کا
مامان- اقلا صبر کن یه لقمه برات بگیرم مادر آخه شکمه خالی که نمیشه
مامان جون قول میدم سرراه یه چیزی بگیرم دفتر بخورم
مامان- باشه خدابه همرات مواظب خودت با
خداحافظ سریع ماشینو از تو خونه درآوردم وبه سمت شرکت حرکت کردم همین طور که داشتم میرفتم
یه دفه یه صدای قل قل بدی از تو موتور شنیدم زدم کنار ببینم چش شده از ماشین پیاده شدم
و در کاپوتو باز کردم از توی رادیاتور یه صدای بدی می اومد خواستم درشو باز کنم
ولی ترسیدم آب جوش بپاشه توصورتم خیلی دیرم شده بود مونده بودم چیکار کنم که یه دفه یه ماشین
که توش دوتا پسر بود کنارم زدن رو ترمز وپسری که سمت راننده بود شیشه رو داد پایینو گفت عزیز دلم نبینم این قدر عصبانی ای کمکت کنم جیگ
خفه شو آشغال عوضی برو گورتو گم کن
پسره- عزیزم حالا چرا ناراحت شدی خب بیا خودم میرسونمت
میری گمشی یا جور دیگه حالیت کنم تشریف کثیفتو ببری
این دفه بهش برخورد برای همین با صورت برافروخته گفت مثلا چه غلطی بکنی
منم معطل نکردم وگفتم حالیت میکنم واز روی ماشین کلیدمو
برداشتم به سمت ماشینش رفتم وکلیدو گذاشتم به در ماشین وسفت اونو کشیدم کلید با صدای بدی به ماشین کشیده شد
ویه رد از خودش به جای گذاشت پسره با دیدن کار من حسابی عصبانی شد وهمراه با پیاده شدن گفت دختری دیونه چیکار کردی
حالا حالیت میکنم با کی طرفی وازماشین پیاده شد واومد به طرفم ودستشو برد بالا که بهم سیلی بزنه منم چون خیلی ترسیده
بودم کمی عقب رفتم وسریع چشمامو بستم وهر لحظه آماده ی خوردن سیلی بودم ولی با یه صدای آشنا که میگفت داری چه غلطی
میکنی چشمامو باز کردم
 
 وای خدای
من چی میدیدم نوید با صورتی که از خشم سرخ شده بود دست پسره رو تو هوا گرفته بود ولی آخه اون اینجا چیکار میکرد یعنی
میشد اتفاقی منو دیده باشه فکرم اجازه بالو پردادن به خودشونداشت چون باصدای پسره که به پشت سرش برگشته بود
با دیدن نوید گفت دستمو ول کن تا حالیش کنم دختری دیونه ببین با ماشین چیکار کرده به خودم اومدم
نوید- حتما حقت بوده تا تو باشی دیگه مزاحم خانم نشی حالاهم بدون درگیری بیا برو سوار ماشینت شو خودم خسارتتو میدم
پسره- خیله خب دستمو ول کن
نوید دست پسره رو ول کرد وسریع به سمت ماشینش رفت یه دسته چک از توکیفش درآورد
ویه مبلغی توش نوشت که من نفهمیدم چقدر بود ولی تا دست پسره داد پسره دیگه صداش
در نیومد وداشت به سمت ماشینش میرفت که با صدای نوید از حرکت ایستاد
نوید- یه چیزیو فراموش نکردی
پسره- نه چه طور
نوید- از خانوم عدزخواهی نکردی
پسره یه نگاه به نوید وبعد یه نگاه به من کردو گفت معذرت میخوام وسریع به سمت ماشین رفت ودور شد
برگشتم به نوید نگاه کردم امروز یه پیراهن چهارخونه ی آبی ویه شلوارجین تنش بود
وبرخلاف دیشب تمام موهاشو بالا زده بود که قیافشو مردونه تر کرده بود ولی هنوز آثار خشم
تو صورتش پیدا بود برگشت به طرفمو گفت ماشینو قفل کنو سوار شو من که تا اون لحظه ساکت بودم
آب دهنمو قورت دادم وبه زحمت گفتم خیلی ممنون خودم میرم اما با چهری نوید که از خشم سرخ شده بود
از حرفم پشیمون شدم وسریع به سمت ماشین رفتم ونقشه ها رو از تو ماشین برداشتم ودزدگیر ماشینو زدم
وبه سمت ماشین نوید رفتم ودرعقبوباز کردم ونشستم اما باز خراب کاری کرده بودم چون نوید باصدای که از عصبانیت میلرزید گفت
بیا جلو بشین فکر کردی من راننده ی شخصیتم دیدم اگه بخوام مخالفت کنم اون سیلیو که قرار بود از پسره بخورم همین الان از نوید میخورم
برای همین سریع پیاده شدم ودرجلو رو باز کردم ونشستم ونوید سریع حرکت کرد.هنوز مسافت زیادیو نرفته بودیم که نوید دم
یه سوپرمارکت نگه داشت واز ماشین پیاده شد
تازه تونستم یه نفس راهت بکشم یه این مسافتی که طی کرده بودیم جیکم در نیمده بود باصدای درماشین که حکایت از اومدن نوید بود به
خودم اومدم نوید یه کیک وآبمیوه رو به سمتم گرفته بود
نوید- بخور یه کم رنگت پریده
ممنون میل ندارم
دوباره همون خشم تو صورتش اومد وگفت با کی داری لج میکنی میخوای بگی خیلی شجاعی فهمیدیم خانم
شجاع ولی اگه یکم دیر رسیده بودم از اون پسره ی بی سروپا کتک خورده بودی
برام مهم نبودمن باید جواب رفتار زشته شونو میدادم
نوید- حتما باید رو ماشین طرف خط می کشیدی
آخه تو اون لحظه خیلی عصبانی بودم نفهمیدم چیکار میکردم
نوید- کجا داشتی میرفتی
این رفتارش داشت عصابمو بهم میریخت چرا من باید جواب تمام سوالشو میدادم اصلا اون چه حقی داشت
که با من این جوری حرف بزنه برای همین تصمیم گرفتم سکوت کنم وجواب سوالشو ندم
نوید- مگه با تونیستم اصلا حواست به من هست
چرا من باید جواب سوالاته تو رو بدم
حرفی رو که نباید میزدم زدم چون حرف من مصادف شد با پرت کردن کیک وآبمیوه به جلوی داشپرت و
به حرکت درآمدن ماشین همین طور بی هدف توخیابونا میگشت ومن جرعت اینکه ازش بپرسم کجا میخواد
بره رو نداشتم مدتی به سکوت گذشت به خودم جرعت دادمو گفتم میشه بگی کجا داری میری من دیرم شده
نوید- بگو کجا میخوای بری میرسونمت
ممنون اگه همین جا نگه داری پیاده میشم
نوید- گفتم میرسونمت آدرسو بگو
به ناچار آدرسو گفتم تموم مدتی که تو راه بودیم در سکوت گذشت وقتی جلوی شرکت نگه داشت
یه تشکر کردم وسریع پیاده شدم ودرماشینو بستم وماشین باصدای مهیبی ازم دور شد سریع به
طرف شرکت رفتم ودرباز کردم به محض ورود آقای زمانی رئیس شرکت با چهرای برافروخته به سمتم اومد
زمانی- خانم آریا معلوم هست شما کجاید
سلام آقای زمانی شرمنده ماشین خراب شد مجبور شدم ماشینو ول کنم با تاکسی بیام ببخشید
زمانی- خیله خب اشکالی نداره حالا نقشه ها رو بدید چون طرف خیلی عجله داره دوروزدیگه باید تحویلشون
بدیم انگار یه سطل آب سرد ریختن سرم نقشه هارو همون موقع که از صندلی عقب ماشین نوید میرفتم جلو همون جا،جا گذاشته بودم
زمانی- مشکلی پیش اومده خانم آریا
شرمنده نقشه ها رو تو ماشین جا گذاشتم
آقای زمانی از عصبانیت نزدیک بود منفجر بشه برای اینکه چیزی به من نگه سریع رفت تو اتاقش
ومحکم درو بست، به سمت آرزو که در تمام مدت شاهد این ماجرا بود برگشتم وسلام کردم
آرزو- سلام خانوم حواس پرت خوبی
تورو خدا شروع نکن که هرچی میکشم تقصیر توه
آرزو- تو نقشه هارو جا گذاشتی تقصیره منه
الان که برات تعریف کردم چی شده خودت می فهمی تقصیره کیه وبه سمت اتاقم
رفتم آرزو که کنجکاو شده بود ببینه موضوع از چه قراره پشت سرمن تو اتاقم اومد ومنم تمام جریان دیشب وامروزو براش تعریف کردم
آرزو از بس خندیده بود اشک تو چشماش جمع شده بود
زهره مار چرا این قدر میخندی پاشو به جای این کارات ببین میتونی شمارشو گیر بیاری بهش زنگ بزنم بگم نقشه هارو ور داره بیاره
 
 
آرزو- احمق آخه کیه که نوید رادو نشناسه همه ی دخترای توی مهمونی دنبالشن ولی به هیشکی
روی خوش نشون نمیده راستشو بگو چیکارکردی اومده طرفت
کوفت من که باهاش کاری نداشتم خودش یه دفه از پشت سرغافلگیرم کرد حالاهم پاشو شمارشو
گیر بیار تا سریع نقشه هارو ازش بگیرم خودت که قیافه ی زمانیو دیدی اگه اخراجم نکنه خیلیه
آرزو- نازنین نکنه عاشقت شده تا حالا ندیدم تو مهمونی ها به دختری نزدیک بشه
پاشو پاشو برو بیرون از این فکرای مزخرفم نکن
آرزو- آخه
نذاشتم بقیه حرفشو بزنه وبه زورازاتاقم بیرونش کردم ومشغول کارام شدم مدتی گذشت که دیدم آرزو با
یه ورق کاغذ پیداش شد کاغذو به سمتم گرفت و گفت بیا اینم شماره کاغذو ازش گرفتم وازش تشکر کردم ولی هنوز ایستاده بود
کاری داری
آرزو- خب پس بهش زنگ بزن
اینجا نه تو خونه بهش زنگ میزنم فقط کافیه آقای زمانی بفهمه نقشه ها رو گم کردم اخراجم دیگه قطعی میشه
تازه مگه میخوام زنگ بزنم دلو قلوه بگیرم میخوام ازش خواهش کنم نقشه ها رو برام بیاره
آرزو که حسابی حالش گرفته شده بود به سمت در رفت ومنم مشغول کارم شدم خدارو شکر آقای زمانی دیگه
سراغ نقشه هارو نگرفت ومنم با خیال راحت به کارم رسیدم و زمانی که پایان ساعت کاری شد از آرزو خداحافظی کردم
وبا تاکسی به خونه رفتم همین که وارد خونه شدم تازه یادم افتاد ماشینو همین جوری رها کردمو اومدم اصلا حوصله ی
رفتنه دنبال ماشینو نداشتم برای همین تصمیم گرفتم
چاپلوسی نیما رو بکنم وارده خونه شدم وبه مامان که داشت تدارکه ناهارو میدید سلام کردم و سراغ نیمارو گرفتم
مثل همیشه تو اتاقش بود منم معطل نکردمو با یه لیوان آبمیوه به سراغش رفتم ودر زدم طبق معمول داشت با لب تابش ور میرفت
سلام داداشی خسته نباشی نیما درحالی که نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاره به من ولیوان توی دستم خیره شده بود
نیما- تواتاقه من پانمیزاریا
ای بی تربیت آدم با خواهر بزرگترش که تازه از سره کار اومده این جوری حرف میزنه منو بگو که برات آبمیوه آوردم
نیما- من که میدونم کارت گیره پس خودت محترمانه برو بیرون
چون طاقت نه گفتنشو نداشتم سریع اومدم تو اتاق وگفتم نیما تورخدا اذیت نکن من ماشینم خراب شده همین جوری وسط خیابونه برو بیارش
نیما- اصلا فکرشم نکن من حسابی سرم شلوغه
نیما خواهش میکنم من نا ندارم رو پاهام وایسم قول میدم جبران کنم
نیما با این حرف من اینگار که نرم شده باشه گفت چه جوری
هرچی تو بگی قبول تو چی میخوای
یه کمی فکر کردو گفت باید تا دوهفته اتاق منو تمیز کنی
با این حرفش وا رفتم با صدای تقریبا بلندی گفتم وای نه اتاق تو همیشه بازاره شامه من نمی تونم
اتاق خودمو به زور تمیز میکنم
نیما- چه خبرته کولی خونه رو گذاشتی سرت میخوای مامان با چاروش بیاد بالا حالا فکر میکنه دوباره
اذیتت کردم پاشو برو بیرون ما به تفاهم نمی رسیم
میدونستم مجبورم قبول کنم برای همین گفتم یه هفته قبول
نیما- حرفشم نزن همون که گفتم
باشه خیله خب حالا میری دنبال ماشین
نیما- سویچو بزار رو میز
پریدم از پشت سرو بغلش کردمو گفتم ممنون داداشی با این که شرط خیلی سختی گذاشتی
ولی بازم ممنون
نیما-اوی دیونه زندگیمو باشربت یکی میکنیا بیا بروبیرون تاپشیمون نشدم تو خودت میدونی
من چقدر الاف میشم تا ماشینتو بیارم خونه وگرنه شرطمو قبول نمیکردی
خیلی بجنسی
وبرای اینکه پشیمون نشه داشتم از اتاق بیرون میرفتم که با صداش متوقف شدم
نیما- شربتو کجا میبری
این مال قبل شرط گذاشتن بود و برای اینکه جا سی دی که به طرفم پرت کرده بود توسرم نخوره
سریع درو بستم و دویدم تو اتاق خودم وشربتو یه نفس رفتم بالا و روی تخت ولو شدم وخواستم
چشمامو ببندم که یه دفه یاد نقشه ها افتادم وسریع رفتم شماره ای که از آرزو گرفته بودمو با همراهم
گرفتم بعداز چند بوق صداشو شنیدم که گفت
 
بله بفرمایید
سلام آقای نوید راد
نوید- بله خودم هستم امرتون
منو به جا نیوردید
نوید- باید به جا بیارم والا من علم غیب ندارم
منم نگفتم علم غیب دارید گفتم شاید بعد از اون حرفای که صبح زدید منو یادتون بیاد ولی میبینم زیاد باهوش
نیستید نازنین آریاهستم
نوید- باید میفهمیدم این خانم با دل جورعت کسی جوز قهرمان مانیست چی شده دلت برام تنگ شده ناقولا،
فکر نمیکردم این قدر زیرک باشی شماره ی منو از کجا آوردی
درحالی که از عصبانیت صورتم گور گرفته بود وسعی میکردم از لحن حرف زدنم پی به عصبانیتم نبره گفتم شما
خیلی خوش خیالید متاسفم که باید از خواب خیال درتون بیارم ولی من به خاطر نقشه های که تو ماشینتو جا گذاشتم
زنگ زدم یه جا قرار بذارید که نقشه ها رو بیام بیگیرم من به اون نقشه ها احتیاج دارم باید دو روز دیگه تحویلشون بدم
با لحنی که شیطنت توش موج میزد گفت اگه من نخوام نقشه ها رو به شما پس بدم چی شاید از این
طریق بتونم یه کم ادبت کنم که دیگه با هر بی سروپایی نخوای دعوا کنی
وسط اتاق خشکم زده بود اگه نقشه ها رو نمیداد یعنی اخراج قطعی من ازشرکت
نوید- زبونتو موش خورد چرا جواب نمیدی جلوی اون پسرا که خوب زبون درآورده بودی اگه حرف نمیزنی گوشیو قطع کنم چون سرم خیلی شلوغه
در حالی که اصلا توجهی به چرتو پرتاش نکردم گفتم خب اگه سرتون خیلی شلوغه محل قرارو مشخص کنید من بیام نقشه هارو بگیرم
نوید- مثل اینکه متوجه نشدی گفتم که نقشه هارو نمیدم
زده به سرت نقشه های من به چه دردت میخوره
نوید- به دردم که نمیخوره آخه طراحیت خیلی افتضاحه اگه هم بخوام بفروشمش به طرف باید یه چیزم بذارم
روش همیشه اینجوری نقشه میکشی چه جوری استخدامت کردن
آخه تو که از نقشه کشی چیزی سرت نمیشه که بفهمی خوبه یانه برای اینکه بدونی بهترین طراح اونجا منم
نوید- پس رسماً در ساختمونو گل گرفتید
کجا رو در شرکت تورو والا من رشتم طراحیه سرشته ای تو گل گرفتن ندارم
نوید- تو از کجا میدونی شاید من شرکت نداشته باشم
بلاخره یه خراب شده ای هست که تو توش کارکنی یا نکنه الافی و بیکار میچرخی
نوید- ببین تو کارت پیش من گیره اگه یه درصد احتمال بود دلم برات بسوزه و نقشه ها رو بهت بدم با این زبون درازت غیر ممکنه دیگه نقشه هارو بهت برگردونم
به همین خیال باش شده دوباره اون نقشه هارو بکشم میکشم ولی دیگه مجبور نباشم صدای مزخرف تو رو بشنوم و بدون
اینکه منتظرباقیه حرفش بمونم گوشیو قطع کردم پسری عوضی فکرده التماسش میکنم کور خونده باید توی این سه
روز نقشه هارو بکشم ولی آخه چه جوری خب فوفش شبا نمیخوابم تمومش میکنم آره حتما میتونم
رفتم طبقه ی پایین و به مامانم تو کارا کمک کردم طرفای 3بود که بابا هم پیداش شد سریع به طرف در رفتم وداد زدم
سلام به بهترین بابای دنیا خسته نباشی بابا جون خودم به سمتش رفتم و کتشو ازش گرفتم
بابا- سلام به دختر لوسو خوشگل خودم تو هم خسته نباشی
اه بابا من کجا لوسم
بابا- نیستی بابایی
چرا حالا که فکرشو میکنم یکم لوسم وبابا شروع کردیم خندیدن که سرو کله ی نیماهم پیدا شد
نیما- دوباره چی از بابا میخوای که اینجور آویزونش شدی با این سنت هنوز از بابا پول توجیبی میخوای سلام بر پدر گرامی
بابا- سلام پسر گلم
حسودخان من مثل شما نمیستم
نیما- تو که ماشینتو میخوای مگه نه
جلوی دهنمو گرفتم و دیگه چیزی نگفتم چون اگه نمیرفت دربست بدبخت بودم برای همین برای اینکه موضوعو
عوض کنم با صدای بلند گفتم ناهارآمادس من که رفتم حسابی گرسنمه و به طرف آشپزخونه رفتم
 
بعد خوردن ناهار به اتاقم رفتم و تموم وسایل طراحیمو رو میزم پهن کردم و شروع کردم به کار باید هرجور شده بود
این نقشه ی لعنتیو توی این دو روزه تموم میکردم همین طور که مشغول کار بودم از خستگی زیاد روی میز
خوابم برد باصدای گوشیم یه دفه از خواب پریدم و بدون اینکه به شماره نگاهی بندازم دکمه ی اتصالو زدم بله صداش توی گوشی پیچید
نوید- فکر نمیکردم این قدر احمق باشی که بخوای بشینی دوباره اون طراحارو بکشی نکنه واقعا بی خیاله
طراحاشدی یا شایدم اخراج شدی که دیگه سراغی ازشون نمیگیری
من اگه نخوام صدای تو رو بشنوم چیکار باید بکنم گفتم که دیگه نیازی به اون طراحا ندارم دست از سرم بردار
نوید- جدی ولی من یه پشنهاد خوب برات داشتم فکر میکردم امروز شانس بهت رو کرده
و تو به طرحات میرسی ولی حالا که دیگه بهشون نیاز نداری منم دیگه مزاحمت نمیشم
داشت گوشیو قطع میکرد که بهش گفتم صبر کن قطع نکن عاقلانه ترین کار این بود که به سازی که میزنی برقصم
چون اگه اون نقشه های کوفتیو نمی گرفتم اخراج میشدم و اخراج شدنم مصادف میشد با اینکه مامانم دیگه نذاره برم
سره کار چون همین الانشم دله خوشی از کار کردنم نداشت برای همین نفس عمیقی کشیدم و گفتم پیشنهادت چیه
نوید- میدونستم دختر باهوشی هستی من فردا به یه مهمونیه مهم دعوت شدم
و توی این مهمونی حتما باید یه همراه باخودم ببرم از اون جایی که عشقم نمیتونه بیاد میخوام تو همراهیم کنی به همین سادگی
مطمئن باشم بعدش نقشه هارو میدی
نوید- اونش بستگی به خودت داره چون اگه هر خطایی اون جا ازت سربزنه که باعث بشه آبروم جلوی دوستام بره نقشه بی نقشه
اون وقت این دوستاتون نمیگن شما با یه زن دیگه بودید حالا من کیم
نوید- اینا دوستای کاریمن از زندگی خصوصیم چیزی نمیدونن اونجا تو به عنوان دوست دخترم معرفی میشی حالا نظرت چیه
چاری جز قبول درخواستش نداشتم برای همین گفتم قبوله
نوید- فردا شب ساعت 10.30 آماده باش آدرس بده بیام دم خونه دنبالت
نه نیازی نیست بیاین دم خونه آدرس مهمونیو بگید اونجا منتظرتون میمونم
نوید- باشه هرجور راحتی آدرسو برات اس ام اس میکنم فقط فکر ضایع کردنه منو از سرت بیرون کن اگه فردا شب نیای تموم نقشه رو ریز ریز میکنم
نترس فردا حتما میام
نوید- پس تا فردا
وبدون اینکه خداحافظی کنه گوشیو قطع کرد پسری بی شعور تموم وسایلمو از روی میز جمع کردم مثل
اینکه مشکلم کم کم داشت حل میشد باصدای مامانم که داشت منو برای شام صدا میزد رفتم پایین خیر
سرم میخواستم نخوابم طرحارو بکشم این قدر خوابیده بودم که شب شده بود .
 
جلوی آینه ایستادم و دارم به خودم نگاه میکنم یه لباس دکلته ی مشکی که تا سر زانوهامه
و انتهاش یه چاک کوچیک داره سینه ریزی که به گردنم زیبایی خاصی داده همراه با گوشواره هاش
که به گوشمه امشب تصمیم گرفتم موهامو فر باز بزنم پشت چشمامو یه خط باریک بایه دومه کوچیک کشیدم که چشمامو کشیده
تر میکنه یه سایه نقره ای هم پشت چشمام کشیدم و ریملی که مژه هامو بلندتر کرده ویه روژگونه ی ملیح و یه رژ صورتی براق که
به لبای کوچلوم خیلی میادکفشای مشکی پاشنه بلندمو میپوشم و بازم توی آینه به خودم خیره میشم خدایش خیلی جیگر شدم
یه لحظه از ذهنم میگذره که همه اینارو پاک کنم و بد برم که نوید جلوی دوستاش شرمنده بشه اما همه ی اینها یه لحظست چون
اون موقع میگن پسره با این تیپو قیافش کیو باخودش آورده و اون موقع ست که من خجالت میکش به ساعتم نگاهی میندازم ساعت 9.15
دقیقست بهتر که دیگه کم کم برم چند دقیقه ی پیش بود که اس ام اس نویدو دریافت کرده بودم که بهم گفته بود یکم دورتر از در ورودی
ماشینم پارک کنم چون دلش نمیخواد دوستاش بفهمن ما جدا اومدیم و من فقط تونستم تو دلم بهش کلی فحش بدم از فکرو خیال
میام بیرون و یه مانتوی بلند میکشم رو لباسم و شالمو میندازم سرمو میرم پایین از مامان خداحافظی میکنم و میرم سمت ماشینم
خدارو شکر نیما نستش که کلی بهم گیر و باباهم طبق معمول هنوز نیومده ماشینو از حیاط خونه درمیارمو به سمت نشونی حرکت میکنم
تقریبا 45 دقیقه بعد زیره یه درخت که تاریکه و کسی دید نداره وایمیسم تو فکرو خیال خودم بودم که با تقه ای که به شیشه خورد پریدم
وبه سمت پنجره برگشتم و نویدبا یه کتو شلوار مشکی و کروات زده و درحالی که سعی میکرد نخنده رو دیدم سریع از ماشین پیاده شدم وسلام کردم
نوید- سلام فکر نمیکردم بیای گفتم شاید بخوای تلافی کنی
حالا که فعلا اینجام نقشه ها کو
نوید- نقشه هام خوبن سلام میرسونن بهتون ولی گفتن بعد مهمونی میان خدمتتون
از کجا بدونم بعد مهمونی زیر قولت نمیزنی ونقشه هارو بهم پس میدی
نوید- قبلام گفتم اگه دختر خوبی باشی و خطایی ازت سرنزنه نقشه هارو بهت میدم درضمن تو چاره ای نداری
جزء اینکه بهم اعتماد کنی حالا اگه آماده ای بریم
با نوید همراه شدم ولی دیدم به جای اینکه بره طرف خونه داره میره طرف ماشینش برای همین ازش پرسیدم
کجا میری که برگشت و با لبخند تمسخر آمیزی که رو لبش بود گفت نمیخوای که راهو پیاده بری اولش چیزی نفهمیدم
و سوار ماشینش شدم به محض نشستن داشتم دنبال نقشه ها می گشتم که گفت
نوید- گشتم نبود نگرد نیست این قدرم خنگ نیستم خانم کوچلو
جوابشو ندادم چون نمیخواستم بهونه دستش بدم اونم دیگه چیزی نگفتو حرکت کرد جلوی خونه
نگه داشت و یه تک بوق زد نگهبان درو سریع باز کرد ومن حالا خونه ای که بی شباهت به باغ نبودو
میدیم درسته خونه ی ماهم بزرگ بود ولی خونه ی ما کجا و این قصر کجا یه لحظه از خنگی خودم
لجم گرفت که مزحکی دسته این پسر شدم ولی دست خودم نبود فقط به فکر نقشه ها بودم با دقت به اطراف نگاه کردم تموم
حیاط پر بود از درختای سر به فلک کشیده و یه جادی شنی که با ماشین ازش رد میشدی بعد یه 4 دقیقه به در ورودی رسیدم که با یه فواره ی
خیلی زیبا که آب میپاشید روبه رو شدیم و طرف دیگه ی ساختمون که پر بود از انواع و اقسام ماشینای لوکس نوید
ماشینو همون جا پارک کرده با هم پیاده شدیم و رفتیم به سمت در ورودی جلوی در بود که همین طوری که داشتم میرفتم باصدای سرفش متوقف
شدم و به پشت سرم نگاه کردم
نوید- خودشو به من رسوندو گفت اگه اشتباه نکنم بهت گفتم که به عنوان دوست دخترم معرفی میشه میشه بپرسم سرتو انداختی زیرو کجا میری
حواسم نبود مگه باید چیکار کنم اشاره به بازوش کردو گفت
نوید- اگه برات زحمتی نیست دست منو بگیر
یه لحظه به بازوش که به طرف گرفته بود نگاه کردم وبعد دستمو دو بازوش حلقه کردم و باهم وارد سالن شدیم
به محض ورود با یه عالمه افرادی که گیلاسای مشروب دستشون بود
و زنایی و مردایی که جفت جفت باهم میرقصیدن روبه رو شدیم یه لحظه از اینکه دعوتشو قبول کردم به خودم لرزیدم
واقعا اون نقشه های لعنتی ارزششو داشت من که از نوید هیچی نمی دونستم چرا دعوتشو قبول کردم ولی
با صدای یه آقایی که نوید و به اسم صدا میکردم از فکرو خیال بیرون اومدم و به سمتش نگاه کردم
پسره- به به سلام نوید جان کجایی داداش من آقای یوسفی مارو کشت
نوید- سلام سروش جان ببخشید تو ترافیک موندیم قرادادو آورده
سروش- آره خیالت راحت راستی این خانم خوشگلو به ما معرفی نمیکنی
نوید- مگه تو میذاری نازنین دوست دخترم نازنین چون ایشونم سروش یکی از شرکای ماست
خوشبختم
سروش درحالی که دستشو جلو آورد منم همچنین ملاقات شما افتخاریه ولی تو همین موقع نوید
دستشو گرفت وگفت آشنایی باشه برای بعد فعلا باید به فکر قرداد بود و دست منو گرفت و دنبال خودش کشید
اگه دوست داشتین براتون می ذارم پس از طریق نظر علام کنید
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: